خبری تحلیلی سایتک

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

موسوی و بیگانگان!!!تحلیلی بر دیدگاه های موسوی نسبت به کشور های خارجی

همانطور که می دانیم همه ی مردم یا ما سبزها میرحسین موسوی را یکی از رهبران جنبش سبز میدانیم.
اما این رهبر جنبش سبز از تاریخ 22خرداد در رسانه های دولتی به همراهی با بیگانگان متهم شده که حتی در مورد تقلب در انتخابات هم او را پیرو شبکه های انگیسی و آمریکایی می دانند و همچنین اورا رهبر انقلاب مخملی می دانند که پروزه آن در 29خرداد88کلید خورد.
فرصتی پیش آمده تا اینجا به نظرات و تفکرات میرحسین موسوی در برابر بیگانگان ودشمنان این مرز وبومبپردازیم:
بیانیه شماره 3:
دولت با همکاری صدا وسیما می کوشد موج سبز مردمی را وابسته به بیگانگان جلوه دهدغافل از آنکه اقبال به رسانه های خارجی ناشی از توفیق این رسانه ها و یا وابستگی این جریان مردمی به خارج بلکه ناشی از  و فضای بسته ی رسانه ای است و دولتی که رسیدن صدای مخالفانش را از طریق چند روزنامه و پایگاه خبری طاقت نمی آورد.......
بیانیه شماره 5:
چقدر بی انصافند کسانی که منافع کوچکشان آن ها را وا میدارد تا این معجزه انقلاب اسلامی را ساخته و پرداخته بیگانگان و انقلاب مخملی بنامد........
موسوی دراین جا بی پرده اتصال موج سبز به خارج را رد کرده و انقلاب مخملی را دروغی بزرگ و پوششی برای تقلب می داند
بیانیه شماره 7:
این برخورد های غیرقانونی مبتنی بر تحلیل نادرست دولت از شراط اجتماعی حاکم که راه را برای نفوذ بیگانگان در تحولات کشور را باز می کند
بیانیه شماره 8:
آماده ام نشان دهم که چگونه کسانی که عملشان در راستای تضعیف نظام و منافع بیگانگان است تلاش نمودند به بهانه تخریب گری عناصری نا معلوم جنبش سبز شما را اغتشاشگری و وابسته به بیگانه نشان دهند..........
موسوی دراین جا دولت و حامیان پنهان آن را عامل تخریب ها میداند و این ایجاد اغتشاش ساختگی را برنامه دولت برای معرفی جنبش سبز به عنوان یک جنبش خارجی میداند.....
بیانیه شماره 9:
دولتی که با پشتوانه های ضعیف اخلاقی و مردمی که از او انتظاری جز بی تدبیری و قانونگریزی عدم شفافیت تخریب ساختارهای تصمیم گری  و تداوم سیاست های ویرانگر اقتصادی نداریم وبیم آن میرود که بر اثر ضعف های بی شمار ذاتی و عارضی اش در ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیافتد.
ماجرای ما هر چه قدر تلخ یک اختلاف داخلی است و اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم بزودی پشیمان خواهیم شد.....
موسوی در این جا هم دلیل ادامه ی جنبش را داخلی بودن آن می داند.....

بیانیه شماره 17:
ما نه آمریکایی هستیم و نه انگلیسی . تا حال نه کارت تبریکی برای روسای کشورهای بزرگ فرستاده ایم و نه امید یاری آنها را داریم و می دانیم با اصالت قدرت در روابط بین اللمل هر کشور به دنبال منافع ملی خود است....
موسوی به طور کاملا صریح اذعان می کند که هیچ امیدی به کشور های دیگر ندارد و پاسخی به ادعاهای واهی حامیان دولت در روز 9 دی می دهد........

بيست و ششمين شماره روزنامه کلـــمــــه» برخي لياقت شنيدن صداي ملت را ندارند

بيست و ششمين شماره روزنامه كلمه مورخه شنبه 13 آذر ماه 89 جهت چاپ و تكثير بر روي پيشخوان سايت كلمه قرار گرفت. دانستن حق مردم است و آگاهي چشم اسفنديار خودكامگان است، لذا همت يكايك ما براي رساندن حتي يك نسخه به دست مشتاقان را طلب ميكند:

براي دریافت فايل pdf روي تصوير زير كليك كنيد
پی دی اف (185 کیلو بایت)

لينك كمكي دانلود مستقيم pdf: "اينجا"
لينك دانلود مستقيم فايل تصويري jpg: "اينجا" حجم 598 كيلوبايت

مهدی کروبی به مناسبت 16آذر: فرزندان من، روزی در همین نزدیکی ها، کشور از آن شما خواهد بود

بسمه تعالی

جوانان و دانشجویان عزیز؛ اساتید محترم؛ دانشگاهیان گرامی؛ و ملت همیشه سرافراز ایران، ۱۶ آذرماه، روز دانشجو بر همه شما مبارک باد.

۱۶ آذر هر سال یادآور مبارزات خستگی ناپذیر دانشجویان با استبداد و استعمار طی سالیان طولانی است. این روز یادآور شهادت سه دانشجوی عزیز در راه ایستادگی و مقاومت بر مطالبات آزادیخواهانه و استعمارستیزانه ملت ایران است.

دانشجویان پیش از انقلاب پیشتاز مبارزه با رژیم طاغوت بودند و نقش مهمی در تحولاتی که منجر به انقلاب اسلامی شد، ایفا کردند. پس از انقلاب نیز دانشجویان پرچم آزادی خواهی را رها نکردند و همواره چشم بیدار و پاسداران آزادی ، استقلال ایران و مدافعان آرمان های اصیل انقلاب اسلامی بودند. چه در حوادث انقلاب اسلامی که با رهبری امام مقابل رژیم ستم شاهی دوشادوش ملت مبارزه می کردند و چه در دوران ۸ سال دفاع مقدس که با تقدیم ۵۰۰۰ شهید سرافراز و صدها جانباز و ایثارگر نهال جمهوری اسلامی ایران را آبیاری و از آن حمایت کردند و چه در سالیان بعد از جنگ تا به امروز دانشجویان همواره منادی حقوق شرعی و قانونی ملت ایران بودند و نقش بارزی در تحولات مختلف طی این سه دهه ایفا کردند.

حضور جوانان و دانشگاهیان در تمامی صحنه ها چه در شکل گیری انقلاب، چه در دفاع مقدس و چه در سازندگی و آبادانی کشور، ناشی از دیدگاه ژرف امام به دانشگاه و دانشگاهیان بود. دانشگاه از منظر امام آنقدر اهمیت دارد که اگر نقش واقعی خود را نداشته باشد، همه چیز مملکت ازدست خواهد رفت. امام این اهمیت را اینچنین گوشزد کرده‏اند: “اگر دانشگاه را ما سست بگیریم و از دست برود، همه چیزمان از دستمان رفته است”

لذا همیشه شاهدیم که دانشجویان و دانشگاهیان همواره در صف اول مبارزه با انحصارطلبی و قانون شکنی بودند و هیچ گاه ظلم و اجحاف در حق ملت بزرگ ایران را برنتافتند و البته متحمل هزینه های فراوانی شدند.

در دوران پس از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته نیز که تمامیت خواهان از طریق مهندسی انتخابات، به زعم خود کشور را در اختیار گرفتند!، با واکنش جدی مردم مواجه شدند که به اعتراضات گسترده و تشکیل جنبش بزرگ اعتراضی مردم ایران منجر شد و جامعه دانشگاهی همیشه سرافراز ایران بار دیگر نقش برجسته ای را در مقاومت مقابل انحصارطلبان و ایثار و تلاش در راه بازگرداندن حق قانونی و شرعی ملت ایفاء کرد.

عوامل مهندسی کردن انتخابات، از آن جا که خود به درستی می دانند، دانشگاه مبدا تحولات است، به جان علم و دانش افتاده اند تا مگر دانشجویان و دانشگاهیان را از آموختن و پرسشگری باز دارند. اساتید محترم که سرمایه های عظیم کشورهستند نیزمورد تهاجم این دگماتیسم ها قرار گرفتند. تعدادی از آن ها را به زندان افکندند و جمع کثیر دیگری نیز تنها به دلیل انتقاد و پرسشگری از دولتمردان، از دانشگاه ها حذف، اخراج و یا به اجبار بازنشسته شدند.

بدرستی جوانان و دانشگاهیان ما دریافتند که انتقاد، همان رکن اساسی پالایش هر نظام و حکومتی، لازمه اش استقلال و دوری گزیدن از نهاد قدرت و حکومت است و همین امر نیز خود موجبات رشد و بالندگی علم و دانش را فراهم می سازد.

تمامیت خواهان بدلیل دست یابی نامشروع و غیراخلاقی به قدرت، چنان جایگاه خود را متزلزل یافته اند که فقط در اندیشه تثبیت و حفظ قدرت خود هستند و همین مساله آنان را با سوء مدیریت در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مواجه ساخته که در اثر همین سوء مدیریت ها و داشتن نگرش دگم و غلط به جامعه، جوانان و دانشگاهیان، شرایط را برای زندگی، ادامه تحصیل و خدمت به میهن و کشور را برای بسیاری از جوانان عزیز ما سخت و ناگوار کرده اند.

مع الاسف تحصیل که حقی خدشه ناپذیر است را از جوانان با استعداد و دانشجویان عزیز ما دریغ کرده اند و پیگیری کنندگان این حق مسلم را به سنگین ترین مجازات ها نواخته اند. تا آن جا که متاسفانه جمع زیادی از جوانان و دانشجویان برای ادامه تحصیل مجبور به ترک کشور شده اند. پدیده فرار مغزها که هر روز در اثر این سوء مدیریت ها تشدید می شود، خسران بزرگی برای ایران است، خسرانی که به مانند سایر مسایل سعی می شود کتمان شود!

مشخصا چنانچه مشکلات و انحرافاتی در ابعاد مختلف از جمله سیاسی، اقتصادی، معیشتی و اخلاقی برای آنانی که مجبور به ترک وطن گشته اند پدید آید و در تبلیغات گسترده استکبار دچار حوادث تلخی شوند، مسولیت دنیوی و اخروی آنان با متولیان کنونی است و در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشند.

ولیکن مطمئنا جوانان ایران حتی اگر به خاطر شرایط دشوار و علیرغم میل باطنی خود، کشورشان را ترک کرده کنند، هر کجا که باشند، همچنان دغدغه آبادانی و آزادی واستقلال و سرافرازی ایران را دارند.

اکنون که به روز دانشجو نزدیک می شویم، متاسفانه تعداد زیادی از فعالان دانشجویی در عین بی گناهی و تنها به جرم انتقاد و برای اینکه در مقابل قانون شکنی و دروغ ایستاده اند و آن را نفی کرده اند، در شرایط دشواری به سر می برند. عده ای زندانی، عده ای زندانی تبعیدی و بسیاری از حق مشروع و مسلم تحصیل محروم شده اند. اما دانشجویان همواره نشان داده اند که در شرایط سخت و دشوار همیشه پایداری و مقاومت ورزیده اند.

فرزندان من، به عنوان فردی که در دوره های مختلف، عمر خود را به مبارزه با ظلم و خودکامگی گذرانده ام، چند نکته را از روی تجربه و دلسوزی یادآور می شوم:

۱ - تجربه نشان داده که فضای ترس و خفقان باقی نخواهد ماند. دروغ، تزویر و ریا هیچگاه پایدار نیست. لذا باید حضور خود را در صحنه حفظ کرد، چرا که خار چشم بدخواهان ملت ایران حضور در صحنه است. تمامیت خواهان و انحصارطلبان به دنبال ناامید کردن مردم هستند، اما جایی که امیدواری و ایستادگی در مقابل آن ها وجود داشته باشد، مسلما مجبور به عقب نشینی خواهند بود.

۲ - جنبش دانشجویی اگر چه به دلیل سیال بودن از طول عمر کوتاهی در هر دوره برخوردار است اما همواره از پتانسیل و ظرفیت های بالای جوانان مستعد برخوردار است. لذا ضمن عبرت و آموختن از نقاط ضعف و اشتباهات گذشته که البته بی شک ناشی از شور و اشتیاق جوانی است، باید با بهره گیری از تجربیات پر فراز و نشیب دهه های گذشته ی جنبش دانشجویی، به سوی تعالی حرکت کرد تا نقشی مفید و ارزنده مطابق آرمانها و ارزشهای اصیل انقلاب ایفاء کرده و آینده درخشان ایران را رقم زنید.

۳ - ستاره دار کردن دانشجویان که در دولت نهم و دهم تداوم و تشدید یافت، راهی غلط و رویه ای ناصواب است که موجب شده تا تعداد زیادی از جوانان و دانشجویان از ادامه تحصیل در مقاطع مختلف باز بمانند. فرزندان من بدانید تحصیل حق مسلم شماست و این رویه ی غلط پایدار نخواهد ماند. روزی در همین نزدیکی ها شاهد تحصیلات آکادمیک آزاد خواهیم بود که همه ی جوانان با هر سلیقه ای را در دل خود جای دهد.

۴ - حرکتهای اصلاحی سالیان اخیر، نقش جوانان و جنبش دانشجویی را به عنوان یکی از مهمترین “گروه های مرجع” در ایران تثبیت کرده است لذا در شرایطی که جامعه ما نیاز به روشنگری و آگاهی بخشی هرچه بیشتر و تبیین راهبردهای اصلاح طلبانه برای عموم شهروندان دارد و همانطور که بنیانگذار فقید آن امام خمینی یکی از وظایف دانشگاهیان را آگاه سازی ملت می داند، شما جوانان و دانشجویان و دانشگاهیان باید مانند همیشه با توکل به خدا و اتکا به پاکبازی و خلوص دلهایتان که خاصه جوانان و جامعه دانشگاهی ایران عزیزمان است، این مسوولیت را به گستره کشور و در جای جای نقاط ایران بسط و گسترش دهید. امروز ما نیازمند آگاهی بخشی برای عموم مردم ایران هستیم.

جوانان و دانشجویان عزیز؛ ۱۶ آذرماه، روز دانشجو را به شما تبریک می گویم و اعلام میدارم شما عزیزان سرمایه های عظیم و بالقوه ی تحولات عظیم در کشورهستید، امیدتان به خدا باشد، بی شک آینده کشور از آن شما خواهد بود. و بدانید همچون گذشته مهدی کروبی در کنار شما خواهد بود و تا پایان ایستاده است.

و در پایان، امیدوارم مسوولین و متولیان امور ضمن متوجه شدن اشتباهات خود، با آزادی هر چه سریعتر جوانان و دانشجویان، آرامش را به جامعه بازگردانند تا همگی شاهد بالندگی و سرافرازی میهن عزیزمان، ایران باشیم.

والسلام
مهدی کروبی
۱۳ آذرماه ۱۳۸۹

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

ایوب قنبر پوریان زندانی گمنام حوادث انتخابات،چند بار خودکشی در ماههای اخیر


ایوب قنبرپوریان یکی از زندانیان گمنام حوادث پس از انتخابات، اقدام به خودکشی کرد . این زندانی این بار با کمک هم بندانش و مراجعه سریع به بیمارستان از مرگ حتمی نجات یافت . این اولین بار نیست که این زندانی در زندان اوین اقدام به خودکشی می کند .وی در ماههای اخیر چندین بار دست به خودکشی زده که هر بار با تلاش هم بندان و پزشکان اوین از مرگ حتمی نجات یافته است.
سایت کلمه در چند ماه گذشته، بارها از شرایط بسیار نامناسب جسمی و روحی این زندانی خبر داده بود اما مشخص نیست که مسوولان قضایی چرا بر تداوم نگهداری چنین زندانی ای اصرار می ورزند .
جمعی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ تاکنون چندین نامه به مسوولان قضایی نوشته و با توجه به وضع وخیم ایوب قنبرپوریان، خواستار آزادی هرچه سریع تر وی شده اند.آنها در نامه های خود تاکید کرده اند که ایوب از نظر جسمی و روحی به شدت بیمار شده است و هرچند هم بندانش تمام سعی خود را برای محافظت از وی به کار گرفته اند اما مراقبت از وی در ماههای اخیر خیلی دشوار شده و مسوولیت هرگونه اتفاقی که برای وی بیفتد با مسوولان قوه قضاییه ایران است. آنها همچنین پرسیده اند او چگونه با چنین شرایطی قادر است امنیت ملی یک نظام را تهدید کند که از آزادی اش ممانعت می کنید؟
ایوب قنبرپوریان ، ۲۰ ساله و اهل یکی از روستاهای کوهدشت لرستان است که در تهران به عنوان کارگر ساختمان مشغول به کار بوده است . او در یکی از تظاهرات های مسالمت آمیز مردم در اعتراض به نتیجه انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ شرکت داشته و به همین دلیل بازداشت و روانه زندان شده است .
وضعیت جسمانی و روحی او در این یک سال اخیر بسیار نامناسب بوده است اما با این حال دادستان تهران و مسوولان زندان با مرخصی او هر بار مخالفت کرده اند . همچنین نام او در میان زندانیان بند ۳۵۰که چند روز پیش آزاد شدند دیده نشد. با اینکه زندانیان این بند بیش از هر کس دیگری با توجه به شرایط روحی و جسمی ایوب انتظار آزادی اش را داشتند،این اتفاق نیفتاد. وضعیت روحی ایوب بعد از دیدن آزادی هم بندانش بسیار بدتر شده است .مسوولان زندان در ماههای اخیر بارها به ایوب وعده آزادی سریع را داده اند که با عدم تحقق اش، شرایط روحی وی بدتر شده است.وعده هایی که به نظر می رسد برای آزار روحی و روانی این زندانی عنوان می شود.
او که بیش از یک سال است زندانی است تنها چند بار توانسته با خانواده و بستگان خود ملاقات کند، چرا که خانواده اش در شهرستان زندگی می کنند و به خاطر مشکلات شدید مالی به سختی امکان سفر به تهران را پیدا می کنند. قنبرپوریان به دلیل از دست دادن پدرش، سرپرست خانواده بوده و در تمام ماه های گذشته ،خانواده او با مشکلات مالی فراوان دست به گریبان بوده اند.
او پس از ماه ها بلاتکلیفی و زندانی بودن در بند ۳۵۰ و ۲۰۹ به پنج سال حبس تعزیری محکوم شد ه است .
وی هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین به همراه بسیاری دیگر زندانیان سیاسی به سر می برد. خانواده قنبر پوریان و هم بندی های او نسبت به وضعیت جسمی و روحی او به شدت اظهار نگرانی می کنند تا جایی که هر روز چند نفر از زندانیان سیاسی این بند مسئولیت مراقبت از او را در زندان به عهده می گیرند.

محمد نوری زاد:خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند.


خدایا، این چه غوغایی است که در غروب و قحطی عقل، روان و ذهن مرا به تکاپوی رنجکامگی گمگشتگانی می پراکنی که حکومتیان، مستعمدانه آنان را به مدار فراموشی در انداخته اند؟ و مرا بر آن داشته ای تا به برآوردن یک یک این زندگان فرو مرده، دست ببرم؟ چرا شراره های درون مرا در این زوالستان اقلیم، به گلوگاه آتشفشان تباهی می رانی؟ و از من گدازه های فولاد سوز مطالبه می کنی؟ چرا مرا به نوشتن فرمان می فرمایی؟ و جمعه مرا چرا به تبارشناسی عاملان شعبده از یک سوی، و از دیگر سوی، به غبار روبی از شکل و شمایل شاکله ای که نامش را«عشق» گذارده ای، بر می کشانی؟ خدایا، خوبان تو از توصیف قلم من مستغنی اند. آنان را به پروردگاری چون تو، وصف کننده است: « والصبح اذا تنفس» تنها توان و توش من به این است که در اکبریت و بزرگی تو، با تو هم عقیده باشم. و نیز بر این باور باشم که فهم بزرگی تو، با کند و کاو و توقف در اسماء و صفات تو، ممکن نیست. ما با تماشای یک گل، یک حشره، یک لبخند، یک شهاب، بهتر به بزرگی تو راه می بریم.
خدایا، قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا. قطره اشکی که در خود، غریوستانی پنهان دارد. و طوفانی به قامت نوح. و اکسیری به حیات بخشی خضر. و مجتبایی به غلظت محمد. و عدالتی به قلم علی. و جام زهری به زیبایی حسن. و مظلومیتی از جنس حسین. و عفافی از تار موی فاطمه. خدایا با من به تماشای یک مظلوم بیا که ” آه ” اش، ظاهراً، باطن ارکان آفرینش تو را می لرزاند. با من به تماشای ” عبدالله مؤمنی” بیا که این روزها، در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی است. اطمینان دارم با من هم عقیده ای که جمال بعضی از بهشتیان تو را می شود در همین دنیا تماشا کرد. مردمانی که فزونی جمعیتشان بسیار قلیل است، اما همین قلّت شان، ابر رحمتی است بر سر کثیری دیگر. خدایا بیا به تماشای بهشت تو در همین دنیا برویم. با مردم، و پشت در خانه استیجاری عبدالله مؤمنی به صف بایستیم. به همسر و فرزندان عبدالله سری بزنیم. در همان خانه ای که بوی عبدالله را به حافظه اش سپرده. خدایا به من بگو چرا امروز مرا با یاد عبدالله آمیختی؟ خود بگویم؟ شاید به این دلیل که جراحت غربت این مرد بی نشان، آسمان عاطفه تو را نیز مجروح ساخته است. تو، در عین حال که خدای فهم، و خدای درک، و خدای عقلی، خدای عاطفه نیز هستی. خدایی که از سوز بندگان غریب و دور افتاده اش می گدازد.
خرداد ماه ۸۹ بود که عبدالله را در بهداری عتیقه‌ی بند هفت زندان اوین دیدم. مکانی که برای درک تمیزی و بهداشت، باید از هر کجای کره زمین به سمت او شتاب کرد. همان جا بود که قریب به بیست دقیقه از لبخند او، از فهم او، از نجابت او، از درستی او، و از مردانگی او ارتزاق کردم. خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است. خدایا، عبدالله، این جوان بی نشان لرستانی را تو برکشیدی و بر چهار ستون فهم امثال من استوارساختی. وگرنه من از کجا می دانستم که نوجوان چهارده ساله ما، آنگاه که در شهامت برادر جوانش اشک می ریخت، در هجده سالگی با همسر همو، که ده سال از او بزرگتر بود، ازدواج می کند و فرزند برادر را در آغوش می کشد و بی پدری را از ذهن او می زداید؟
خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است.
خدایا، من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نقره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید. مجدداً سرش را در سطل مستراح سلول بازجویی فرو برید. او را به فروبردن چوبی که نجاران از به ‌در آوردنش عاجز بمانند، تهدید و تحقیر کنید. شما را به خدا اجازه ندهید نعره‌ی بازجوها، آنگاه که عبدالله را وحشیانه می زنند و فحشش می دهند، یکدم به خاموشی گراید. مردم ما به این موسیقی محتاج اند. موسیقی قدرت نوازی که با نعره و فحش و ضجّه آمیخته است. خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی وقضایی خودمان پیشنهاد کنم: همچنانکه عبدالله مومنی را می زنید و مادر و همسرش را به لجن ترین واژه ها می آلایید، از او بپرسید: عبدالله ، فلان کارخانه بی صاحب راچگونه با نصف پول اجناسی که در انبار داشت به صورت صوری خریدی و بالا کشیدی؟
و بپرسید: ای عبدالله مومنی، ثروت تریلیاردی تو، ارتباطی به برادری و نسبت تو با بزرگان بازار که ندارد؟ و بپرسید: ای عبدالله فلک زده، چرا از بستگان نزدیک رییس جمهور ما نشدی تا با واردات کامیون های مرگ، وبا کشتن صدها نفر از مردم بی نوا، هیچ قانونی، و هیچ مجری قانونی به ابروی بالای چشم تواشاره نکند؟
خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان بگویم: تا میتوانید عبدالله را لجن مال کنید و خوب مشت ومالش بدهید. آنگاه که از نفس افتاد، از زیر زبانش این نکته ها را به‌در آورید که در واردات شکر و اتومبیل و دارو و موز وفروش مخفیانه نفت، چه بساطی به راه انداخته و چه اندوخته هایی از واردات ال.جی و سامسونگ برای خود پرداخته است؟
با لگد ومشت و کله به شکم و صورت او بکوبید که: چرا در جایی که بزرگان، همگان مردم را به ضرب جهل و خرافه خواب می کنند، تو باید مردمان را به بیداری و احقاق حق خود فرا بخوانی؟
خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه این که تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟ تو ای خدا، آن روز که بازجوها، همسر سعید امامی را با آن الفاظ سخیف، به تنگنای پاکدامنی در می انداختند، کجا بودی؟ می دانم که همانجا بودی و های‌های می گریستی. هم بخاطر مظلومیتی که پناهی جز تو نداشته وندارند، و هم به خاطر تاراج مظلومی به اسم ” انقلاب اسلامی ” که در یغمای جماعتی که ستو نهای قدرت را بغل زده اند، خنجرآجین می شده است .
خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند.
خدایا چرا به ” تنفس صبح ” قسم خورده ای؟ که صبح، و دمیدن صبح ، نفس می کشد؟ که تاریکی و جهل، رفتنی است؟ و رو شنایی و فهم در راه است؟
خدایا عبدالله مومنی یک تحصیل کرده مسلمان است. شیدای سرافرازی سرزمین خویش است. از نکبت دزدی وظلم بیزار است. او، زندانی کسانی است که به او می گویند: چرا تو به خلاف کاری های ما معترضی؟ چرا گند ما را بر ملا می کنی؟ چرا می خواهی بساط ویژه خواری های مارا بر چینی؟ تو را به رییس جمهور و مشاورانش چه‌کار؟ به وزرا، به سپاه که نباید در اقتصاد و سیاست و عرصه های فرهنگی و اطلاعاتی و امنیتی ورود کند؟ به امامان جمعه، که باید با سواد و مردمی و مسئولیت پذیر باشند؟ به روحانیانی که در همه کارها دخالت می کنند و مسئولیتی نیز نمی پذیرند؟ به این که چرا به اسم اسلام، مردم را از مسلمانی متنفر می کنیم؟ و اسلام اختراعی خود را به سفره ناگزیر مردمان پهن می کنیم؟ و به روح و روان حق و آزادی و قانون و مردم صلوات می فرستیم؟ و به صورت همه شان پوز خند می زنیم؟
خدایا ، چرا گفته ای: ” والصبح اذا تنفس ” ؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی صبح، درخش، سربرآوردن نمرده است و نفس می کشد؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند آورد؟
پس بیا ای خدا، به تماشای آنانی برویم که جمعیتشان فراوان نیست. اما بهشتی اند، و تو، به خاطر روح بلندشان، و شرافت فهمشان، و ارزشی که برای انسان و انسانیت قائلند، درهمین دنیا، بهشتی بودن آنها را به تماشا گذارده ای. سلام ای صبح. سلام ای عبدالله مومنی.
و شما ای فرزندان بی نشان و راستین ایران زمین، بدانید و آگاه باشید که: صبح زنده است و نفس می کشد. درست مثل شما. و مثل آزادی.
سلام بر آزادی. و سلام بر خدای خوب!
محمد نوري زاد - اوين

پدر شهيد سبز رامين رمضاني: قاتلان رامین در امنیت کامل زندگی شان را می کنند

رامین رمضانی یکی از شهدای جوان جنبش سبز است. با این که یک سال و نیم ازشهادت این پسر ۲۲ ساله می گذرد اما هنوز وقتی کنار مادرش می نشینی، اشک امانش نمی دهد. مادر و پدر رامین هنوز هم سیاه می پوشند و به قول خودشان بیشتر روزها را در کنار مزار دلبندشان می گذرانند، چون به گفته خودشان جای دیگری آرامش و دلخوشی ندارند.در و دیوار خانه رمضانی هم پوشیده از عکسهای رامین است .مثل اینکه پدرو مادر تنها با دیدن این عکسها و در کنار مزار او قادرند روزگار بگذرانند.

پدر رامين ميگويد: «هر روز که می گذرد حال ما بدتر و بدتر می شود. فکر می کنم دلیلش این است که می بینیم کسی نمی خواهد عدالت را در این باره اجرا کند. قاتلان رامین در امنیت کامل زندگی شان را می کنند و کسی کاری به کارشان ندارد و این واقعا دردآور است. این روزها بهترین جا برای من و مادر رامین بهشت زهرا و بر سر مزار رامین است. باور کنید هیچ جا نمی رویم هیچ مهمانی و دعوتی را قبول نمی کنیم. آن قدر کام مان تلخ است که جایی به ما خوش نمی گذرد. می گوییم چرا کام دیگران را هم تلخ کنیم. ولی امیدوارم خداوند تقاص خون این جوان بی گناه و دیگر شهدای سبز را بگیرد.» رامین رمضانی، بیست و پنجم خرداد ماه سال گذشته در روز راهپیمایی مسالمت آمیز مردم به ضرب گلوله کشته شد. راه پیمایی که میلیونها نفر در آن شرکت کردند. رامین چند روز قبل از زابل محل خدمت سربازی اش برای مرخصی به تهران آمده بود و آن روز با هدف شرکت در راهپیمایی از خانه خارج شد و پس از آن هرگز به خانه بازنگشت.
خبرنگار کلمه، با پدر رامین رمضانی گفتگویی درباره آخرین وضعیت پرونده رامین انجام داده است:
آقای رمضانی! از آخرین پی گیری هایتان درباره پرونده رامین برای ما بگویید؟ آیا شکایت تان از قاتل یا قاتلان او به جایی رسیده است ؟
آخرین مراجعه من به دادگاه ۱۷ مهرماه امسال بود. در این مراجعه به ما گفتند که« قاتل را نمی توانیم پیدا کنیم.» من هم در پاسخ گفتم معلوم است شما قاتل را پیدا نمی کنید ، ولی من می دانم قاتل پسرم کیست. قاتل او کسی است که دستور شلیک به او را صادر کرده است . من قاتل فرزندم را نه آن بسیجی که کسی می دانم که فرمان قتل این بچه ها را صادر کرد .
یعنی خواستار مجازات آمران اصلی هستید ؟
بله. اگر فرزند من برای دفاع از کشور کشته می شد اصلا ناراحت نمی شدم ولی فرمان قتل فرزند من را دوست و هموطن داد. من لااقل یکی از این آدم ها را می شناسم و او را دیده ام .او ودیگر آمران باید مجازات شود .
یعنی کسی که دستور شلیک را داد، می شناسید ؟
بعد از کشته شدن رامین به دیدن آقای ظفر علی برات لو معاونت اجتماعی – امنیتی استانداری تهران رفتم. او گفت که در آن روز ناچار شده اند دستور شلیک بدهند . او گفت وقتی شهر شلوغ شد ابتدا به دستور مقامات بالاتر به نیروهای مستقر در میدان گفته است ۴۰ دقیقه با گلوله پلاستیکی و مشقی مردم را پراکنده کنند اما وقتی دیده اند که فایده ای ندارد دستور رگبار را صادر کرده اند . این آقا در چشمان من نگاه کرد و این حرفها را زد .پس من هم از او و هم از روسای او شاکی هستم.
شما به او چه گفتید ؟
صاف در چشمانش زل زدم و گفتم یعنی شما یکی از مقصران شهادت فرزندم هستید و دستور شلیک داده اید؟چطور توانستید این کار را بکنید؟ او گفت من وظیفه ام را انجام دادم.همین!
شما چه کردید ؟
چه می توانستم بکنم . تنها کاری که کردم این بود که دفترش را ترک کنم.
این دیدار چه زمانی انجام شد ؟
درست قبل از چهلم رامین ام بود. این اولین جایی بود که رفتیم .
دیگر به چه مراکز قانونی و دولتی برای پی گیری پرونده رامین مراجعه کردید ؟
اولین جایی که مراجعه کردیم دفتر احمدی نژاد بود که ما را راه ندادند و گفتند فعلا ایشان وقت ندارد .همان جا گفتند بروید استانداری تهران با آقای برات لو صحبت کنید. چند بار رفتم تا بالاخره بعد ازیک ماه، وقت ملاقات دادند . در آن نشست هم بدون رودربایستی گفت که چون مردم معترض، خیابان های شهر را ترک نمی کردند او و همکارانش دستور رگبار داه اند .به دادسرا و دادگاه هم رفتیم اما راستش را بخواهید زیاد هم پی گیر نبوده ایم. چون می دانیم فایده ای ندارد. مگر قاتل هیچ کدام از شهدای جنبش سبز تا حالا محاکمه شده است که قاتل فرزند ما بشود .می دانیم که فایده ای ندارد .
از مراکز دولتی تا به حال کسی هم به شما سر زده است؟
یک بار از هلال احمر، یک بار هم از شهرداری و استانداری تهران به خانه ما آمدند . یک بار هم نه -ده نفر که می گفتند سپاهی اند یا وابسته به سپاه ، آمدند .آنها فقط به حرفهای ما گوش دادند و سر تکان دادند و اظهار تاسف کردند و رفتند .
آقای رمضانی! بعد از گذشت ۱۷ ماه شما الان چه حال و روزی دارید؟ یعنی می خواهم بدانم ایا غم از دست دان پسرتان کمی تسکین یافته است ؟
هر روز که می گذرد حال ما بدتر و بدتر می شود. همه می گویند گذشت زمان داغ را سرد می کند، ولی گذشت زمان برای ما هیچ فایده ای نداشته است و هر روز وضع روحی مان بدتر می شود .فکر می کنم دلیلش این است که می بینیم کسی نمی خواهد عدالت را در این باره اجرا کند . قاتلان رامین در امنیت کامل زندگی شان را می کنند و کسی کاری به کارشان ندارد و این واقعا دردآور است .این روزها بهترین جا برای من و مادر رامین بهشت زهرا و بر سر مزار رامین است .باور کنید هیچ جا نمی رویم هیچ مهمانی و دعوتی را قبول نمی کنیم آن قدر کام مان تلخ است که جایی به ما خوش نمی گذرد. می گوییم چرا کام دیگران را هم تلخ کنیم. ولی امیدوارم خداوند تقاص خون این جوان بی گناه و دیگر شهدای سبز را بگیرد .
مهمترین خواسته تان از مسوولان قضایی چیست ؟
همان طور که گفتم آنها نه می توانند و نه می خواهند قاتلان فرزندان ما را محاکمه کنند . وضعیت پرونده رامین واقعا نامشخص است و هیچ کس به ما پاسخی نمی دهد.به ما فقط می گویند در دست بررسی است .می دانم این بررسی ها هیچ فایده ای ندارد. از خدا می خواهم تقاص خون جوانان ما رابگیرد و بالاخره عاملان اصلی این جنایت رامجازات کند .تا آن روز فقط به خدا توکل و صبر پیشه می کنیم .

 
Powered by Blogger